کیانکیان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

کیان جونی

کیان و دانیال

کیان دیشب که به خونه بابایی و مامانیش رفته بود با رژینا (دختر عمه) و دانیال(پسر عمو) کلی بازی کرد .البته با رژینا بیشتر جوره هر چند ٩ سال رژینا ازش بزرگتره اما پسر من با بزرگتر از خودش بیشتر جوره . دیشب با دانیال هم دوست شد یعنی همینطور که نشسته بودیم صحبت می کردیم و بچه ها هم وسط اتاق با هم بازی می کردند یکدفعه دیدیم کیان کنار دانیال دراز کشید و صورتشو چسبوند به صورت دانیال و شروع کرد باهاش بازی کردن و قلقلک دادن دانیال و کلی باهاش خندیدو شوخی کرد.منم فوری ازش عکس گرفتم که این شیرین کاریهای کیان بهتر به یادگار بماند.   ...
29 مهر 1390

وقت آزاد

مگه این پسر جیگر ما می ذاره وقت آزاد داشته باشم که به وبلاگش هم سر بزنم از دوستان خوبم معذرت خواهی می کنم که دیر به دیر سر می زنم.اول پاییز تولد دختر عمه اش امیره بانو بود یه چند تایی ازش عکس انداختم که حتما توی وبلاگش می ذارم.در ضمن شروع فصل زیبای پاییز با شادی توام باشه برای همگی دوستانم.     ...
13 مهر 1390

لباسهای جور واجور

جدیدا پسرم دوست داره لباس جور واجور تنش کنه خیلی هم خوشش می آد از این کار و برای ما دلبری می کنه .اینم از عکسای این موضوع.   اینجا لباس دختر عمه کوچولوشو تن کرده(امیره بانو)                                                                           ...
26 شهريور 1390

بازی در اتاقش

دوشنبه ظهر کیان جونی برای خودش توی اتاقش مشغول بازی بود چون همیشه از من می خواد که باهاش توی اتاقش باشم که بازی کنه منم توی اتاق بودم که دیدم برای خودش مشغوله از فرصت استفاده کردم و چند تایی ازش عکس گرفتم.                                                                    ...
15 شهريور 1390

تعطیلات عید فطر

ما همراه دایی امید سه شنبه شب ساعت ١:٣٠ راه افتادیم که بریم پیش بابایی و مامان زری کهک(باغ) ساعت ٣ هم رسیدیم اونجا کلی به ما و کیان جونی خوش گذشت آخه بابایی رو خیلی دوست داره و عاشق بابایی خلاصه که یک عشق دو طرفه . هوا اونجا هم سرد بود همش شبا کیان جلوی آتیش حالشو می برد روزا هم همش در حال بازی بود اصلا اونجا قشنگ نمی خوابید.همش بازی.......       ...
14 شهريور 1390

عکس ...

سعی کردم عکسهایی بذارم که همه لذت ببرن.   اینجا بابا علی جون کلاه حمام مامان الهام و گذاشته روی سر کیان آخه با کلاه میانه نداره کیان جونی اما اینجا اصرار داشت روی سرش باشه و همش خودشو توی آیینه می دید.     ...
31 مرداد 1390

کیان به مدرسه می رود!

یه روز کیان به من گیر داد که کیف زنبور عسل و از روی دستگیره کمدش بهش بدم آخه کیان از عروسک یا چیزای پشمالو خوشش نمی یاد از همون اول اما نمی دونم چرا خواست؟ منم بهش دادم و براش توضیح دادم که چیه و چه استفادهای می شه ازش کرد و بندشو هم دید منم انداختم روی دوشش و بهش گفتم بریم مدرسه   کیان هم گفت بریم و بدو رفت دم در خونه که منم برم .منم بلافاصله دوربین و برداشتم و رفتم سراغش راستش خیلی بامزه شده بود و منم از خنده مرده بودم ازش عکس و فیلم برداری کردم و بهش گفتم باید صبر کنیم تا روز اول مدرسه اونوقت بابا علی هم باهامون می آد خلاصه پسرم راضی شد بعد از کمی گشت زدن با کیف روی دوش توی خونه کیف و در آورد و همه چیز یادش رفت. اینم عکسا...
29 مرداد 1390

کارهای خطرناک

کیان جونی مامان کارای جدید و خطرناک این روزا زیاد انجام می ده و من و غافلگیر میکنه. گاهی نمی دونم بخندم یا گریه کنم. دی یه لحظه متوجه شدم کیان داره کار خطرناک انجام می ده در حالی که توی حال خودش بود ازش چندین عکس قشنگ گرفتم. تازه تشریف بردن بالا و دان پایین و نگاه می کنن که چه خبر هست و چطوری از اونجا سر در آوردند.     اینجا هم جیگر مامان دارن می چرخانن و به عبارتی سرگرم بازی کردن هستش و اصلا به من توجهی نداره.   فکر نکنم لازم به تفسیر عکس زیر باشه.فقط می تونم سکوت کنم!   اینجا هم بالاخره کیان تصمیم می گیره که بیاد پایین .   ...
26 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیان جونی می باشد