کیانکیان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

کیان جونی

بعد از تاخیری 1 ساله

سلام پسر نازنینم  باالاخره تونستم بعد از یک سال دوباره به وبلاگت سری بزنم خیلی خوشحالم .توی این مدت همش درگیر شما دو تا وروجک بلا بودم و هستم . خدا شما دو تا برادرو برامون حفظ کنه.شما دیگه 3 سالت تموم شده و برای خودت آقایی شدی و به من در بزرگ کردن داداش نویان کمک می کنی 6اردیبهشت تولدت بود 4 نفری رفتیم آتلیه و یک عالمه عکسهای قشنگ انداختیم و جشن تولدت رو توی باغ کن گرفتیم خیلی بهت خوش گذشت اکلی شیطون بلایی کردی و بازی امیدوارم همیشه خوش و خرم باشی.قربونت برم من.                              &nbs...
18 ارديبهشت 1392

مسافرت به مشهد

کیان جون ما برای بار دوم شنبه ٢٦ فروردین ساعت ٧ شب پرواز کرد به مشهد و پنج شنبه ٣١ ساعت ٦ شب به تهران پرواز کرد و ساعت ٩ به خونه رسید. کیان زمانی که توی دل مامانش بود هم رفته بود مشهد .خیلی بهش خوش گذشت آخه همراه مامان زری و بابا حبیبی بود و کلی با بابایی بازی کرد و کشتی های ناجور گرفت. به حرم می رفت ساعت ٢ صبحها خیلی دوست داشت توی این ساعتها کلی شادی می کرد و به بابا علی می گفت سلام کن وقتی گنبد امام رضا رو می دید. کلی عکسهای جور واجور ازش گرفتیم که چند تایی شونو برای یادگاری می ذارم .       ...
2 ارديبهشت 1391

آخرین ژست های مدلینگ ما

کیان جون ما از اونجایی که خیلی دوست داره لباس نو یا جدید تن بزنه طبق معمول رفت سراغ کشویی که لباسهای تن نکرده و نو ایشون هست و گفت که می خوام اینو بپوشم منم کمکش کردم بعضی مواقع اینقدر هماهنگ تیپ می زنه که من و علی دلمون می خواد بخوریمش ! چون این کارو نمی شه کرد ازش عکس می گیریم . بهش گفتیم حالا که قشنگ شدید بیا یک جا وایستا ازت عکس بگیریم آقا کوچولو ما هم گوش کرد و رفت پیش گلدان ایستاد و ژست گرفت و گفت بنداز....     در این عکس پسر ما توی ایام نوروز لباس پوشیدن که برن باغ بابای بازی کنند. ...
23 فروردين 1391

قایم موشک از نوع کیان

شب وقتی با بابا علی نشسته بودیم و صحبت می کردیم کیان بابا علی رو صدا کرد که بیا بابا هم گفت جانم چشم اومدم و بلافاصله رفت که ببینه چکارش داره فینگیل من فکر کردم احتمالا می خواد بگه بیا با هم بازی کنیم . شنیدم که علی با تعجب می گه کیان بابا کجایی منم ترسیدم سریع رفتم توی اتاقش!؟ صداش کردم دیدم جواب می ده بله یکبار دیگه صداش زدم و دقت کردم ببینم صداش از کجا می آد ؟؟! بله شیطون بلا رفته بود توی جا کفشی کمدش... من و علی داشتیم از ترس می مردیم در و خودش باز کرد و گفت دنبالم بگرد بابا علی. کلی خندیدیم و شد برای من و علی خاطره ای دیگه از شیرین کاریهاش. منم مرحله به مرحله که توی کمدش بود و زمانی که علی مثلا دنبالش می گشت و ازش عکس گرفتم. ...
22 فروردين 1391

شیطنت ها در عید دیدنی

کیان جون ما خیلی بچه آروم و با ادبی هستند اما در منزل عمه مژگان نمی تونند آروم باشند آخه این عمه جونش خودش از همه شیطون بلا تره و دخترش رژینا از همه اینها بلاتر تره حالا واقعا کیان می تونه با این اشخاص آرامش خودش را حفظ کنه؟؟!! عکسای زیر بیانگر همه چیز است.         در حال شیطنت در منزل عمه مز گان جونش.     شیطنت در حیاط خونه بابایی .                           ...
14 فروردين 1391

اولین روز عید

روز اول سال کیان ما رفت خونه بابایی و مامانیش و کلی بازی کرد.امیدوارم سال خوبی برای همه و ما باشه امسال اگر خدا بخواد جمع ما چهار نفر می شه و کیان جون ما از تنهایی در می آد.کیان چند تا عکس قشنگ انداخت که برای شروع امسال شروعه خوبی خواهد بود.     ...
2 فروردين 1391

عروسی رفتن...

    کیان جونی جمعه 14 با مامان و باباش دعوت شدند به عروسی دایی حورام . چون پسر ما از رقصیدن و موسیقی لذت می برن خیلی بهشون خوش گذشت از همه مهمتر عمه مژگان و رژینا جونش هم بودند به همه خیلی خوش گذشت ولی یک کم هوا سرد بود.          ...
27 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیان جونی می باشد