کیانکیان، تا این لحظه: 14 سال و 8 روز سن داره

کیان جونی

وقت آزاد

مگه این پسر جیگر ما می ذاره وقت آزاد داشته باشم که به وبلاگش هم سر بزنم از دوستان خوبم معذرت خواهی می کنم که دیر به دیر سر می زنم.اول پاییز تولد دختر عمه اش امیره بانو بود یه چند تایی ازش عکس انداختم که حتما توی وبلاگش می ذارم.در ضمن شروع فصل زیبای پاییز با شادی توام باشه برای همگی دوستانم.     ...
13 مهر 1390

لباسهای جور واجور

جدیدا پسرم دوست داره لباس جور واجور تنش کنه خیلی هم خوشش می آد از این کار و برای ما دلبری می کنه .اینم از عکسای این موضوع.   اینجا لباس دختر عمه کوچولوشو تن کرده(امیره بانو)                                                                           ...
26 شهريور 1390

بازی در اتاقش

دوشنبه ظهر کیان جونی برای خودش توی اتاقش مشغول بازی بود چون همیشه از من می خواد که باهاش توی اتاقش باشم که بازی کنه منم توی اتاق بودم که دیدم برای خودش مشغوله از فرصت استفاده کردم و چند تایی ازش عکس گرفتم.                                                                    ...
15 شهريور 1390

تعطیلات عید فطر

ما همراه دایی امید سه شنبه شب ساعت ١:٣٠ راه افتادیم که بریم پیش بابایی و مامان زری کهک(باغ) ساعت ٣ هم رسیدیم اونجا کلی به ما و کیان جونی خوش گذشت آخه بابایی رو خیلی دوست داره و عاشق بابایی خلاصه که یک عشق دو طرفه . هوا اونجا هم سرد بود همش شبا کیان جلوی آتیش حالشو می برد روزا هم همش در حال بازی بود اصلا اونجا قشنگ نمی خوابید.همش بازی.......       ...
14 شهريور 1390

عکس ...

سعی کردم عکسهایی بذارم که همه لذت ببرن.   اینجا بابا علی جون کلاه حمام مامان الهام و گذاشته روی سر کیان آخه با کلاه میانه نداره کیان جونی اما اینجا اصرار داشت روی سرش باشه و همش خودشو توی آیینه می دید.     ...
31 مرداد 1390

کیان به مدرسه می رود!

یه روز کیان به من گیر داد که کیف زنبور عسل و از روی دستگیره کمدش بهش بدم آخه کیان از عروسک یا چیزای پشمالو خوشش نمی یاد از همون اول اما نمی دونم چرا خواست؟ منم بهش دادم و براش توضیح دادم که چیه و چه استفادهای می شه ازش کرد و بندشو هم دید منم انداختم روی دوشش و بهش گفتم بریم مدرسه   کیان هم گفت بریم و بدو رفت دم در خونه که منم برم .منم بلافاصله دوربین و برداشتم و رفتم سراغش راستش خیلی بامزه شده بود و منم از خنده مرده بودم ازش عکس و فیلم برداری کردم و بهش گفتم باید صبر کنیم تا روز اول مدرسه اونوقت بابا علی هم باهامون می آد خلاصه پسرم راضی شد بعد از کمی گشت زدن با کیف روی دوش توی خونه کیف و در آورد و همه چیز یادش رفت. اینم عکسا...
29 مرداد 1390

کارهای خطرناک

کیان جونی مامان کارای جدید و خطرناک این روزا زیاد انجام می ده و من و غافلگیر میکنه. گاهی نمی دونم بخندم یا گریه کنم. دی یه لحظه متوجه شدم کیان داره کار خطرناک انجام می ده در حالی که توی حال خودش بود ازش چندین عکس قشنگ گرفتم. تازه تشریف بردن بالا و دان پایین و نگاه می کنن که چه خبر هست و چطوری از اونجا سر در آوردند.     اینجا هم جیگر مامان دارن می چرخانن و به عبارتی سرگرم بازی کردن هستش و اصلا به من توجهی نداره.   فکر نکنم لازم به تفسیر عکس زیر باشه.فقط می تونم سکوت کنم!   اینجا هم بالاخره کیان تصمیم می گیره که بیاد پایین .   ...
26 مرداد 1390

شیطنت های جیگر طلا

پسر قند عسل مامان این چند روزا بیشتر وقتش صرف شیطنت و ابداع بازیهای جدید می شه.منم به خاطر کسالت جزئی که این چند روزه دارم نتونستم زیادازش عکس و مطلب جدید توی وبلاگش بذارم.                                                                         ...
25 مرداد 1390

دردودل مامان

ببخشید پسرم که نتونستم چند روزی برات چیزی بنویسم راستش خیلی گرفتار بودم و همینطور دل ودماغ نداشتم  یعنی یه جورایی خسته بودم اما اگه خدا بخواد و دور و بریها بذارن بهترم . توی این هفت هشت روز خیلی بلا شدی دیگه نمی شه ازت ١ ثانیه هم غافل شد در عرض یک چشم همزدنی آشپزخانه رو می ریزی بهم کابینت ها رو خالی می کنی شکر خدا به کابینت هایی که ظروف شکستنی دارن نزدیک نمی شی چون چندین بار بهت گفتم که دست نزنی اگر دست بزنی دستاتو اوف می کنی و گریه می کنی  .دیگه برات بگم که هنوز خوابهای شبات خوب نشده و یکسره نمی خوابی ٤و ٥ دفعه بیدار می شی و می گی مامان ممه امیدوارم از ٢ سالگی به بعد دیگه شبها خوب بخوابی و بذاری من خواب آرامی داشته باشم .دیروز ...
20 مرداد 1390

مسافرت(آبگرم لاریجان)

        ما همراه خانواده عمه مژگان عصر جمعه ٧ مرداد ماه برای اولین بار به رینه از توابع آمل برای استفاده از آبگرم لاریجان مسافرت کردیم آقا کیان ما حالی می کرد که نگو مخصوصا وقتی عمه مژگانش هم که باشه دیگه هیچی آخه هر چی دستور بده عمه اجرا می کنه خلاصه که همدیگرو خیلی دوست دارند شب رو اونجا موندیم و شنبه عصر به طرف تهران حرکت کردیم خیلی خوش گذشت و منم از فرصت ها استفاده می کردم و از کیانم عکس می گرفتم و چند تایی رو هم به یادگار در وبلاگش می ذارم.                            &nbs...
11 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیان جونی می باشد